بغضی که فریاد می زند! (داستانی واقعی از مشکلات جامعه)
داستان رنج اور ماموئر پست,سایت متقون,جامعه مجازی و پرتال فرهنگی سیاسی,جامعه مجازی,www.motaghon.ir,ابوالفضل رضایی,امیرحسین شقایق,
یک روز صبح،ماشین کمیته امداد مقداری مواد غذایی برای خانواده ای فقیر می بُرد .به در خانه که رسیدند،راننده ماشین از ماشین پیاده شد و در خانه را زد،دخترکی به دم در آمد مامور کمیته امداد کمی خم شد و دست
یک روز صبح،ماشین کمیته امداد مقداری مواد غذایی برای خانواده ای فقیر می بُرد .
به در خانه که رسیدند،راننده ماشین از ماشین پیاده شد و در خانه را زد،دخترکی به دم در آمد
مامور کمیته امداد کمی خم شد و دست خود را به سر دخترک کشید و از او خواست که مادرش را صدا زند
دخترک از دم در جیغ می کشید ،مادر ....مادر ....
مادر چادرش را به سر کشید و به دم در آمد ،دخترک به بازی مشغول شد و مامور خود را معرفی کرد
بسته غذایی را از عقب ماشین در آورد و به مادر داد.مادر بسته را باز کرد و مواد غذایی درون آن را دید.
-----------------------------
رفتار مادر تعجب مامور را برانگیخت ،مادر با تمام تکبر و غروری که در درونش پس از تحقیر در و همسایه ایجاد شده بود گوشت های درون بسته را درآورد و به مامور برگرداند ،مامور گفت:چرا چنین میکنید .مادر بغض درون گلویش را به واسطه چشمهایش نشان داد و گفت امشب به بچه هایم گوشت دادم و مزه اش را چشیدند ،فردا چه کنم.
این نظر توسط ehsann در تاریخ 1393/10/10 و 20:12 دقیقه ارسال شده است : Gooood...
این نظر توسط سحر در تاریخ 1393/10/10 و 19:56 دقیقه ارسال شده است : داستان خوبی بود.
آمار
آمار مطالب
کل مطالب : 853
کل نظرات : 353 آمار کاربران
تعداد اعضا : 671 آمار بازدید
بازدید سال : 207,993
بازدید کلی : 2,153,118 اطلاعات شما
آی پی : 3.22.130.141
مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل :
امروز : جمعه 15 تیر 1403
Gooood...